خانواده محروم کردستانی که تنها درآمدشان یارانه است +تصاویر

زندگیش را با سختی روزگار رقم می زند، تنها در گوشه ای از اتاق روی پتویی نم آورده و کنار پنجره به بیرون چشم دوخته است و حسرت روزهایی را به یاد می آورد که تنها با یک اشتباه امروز تاوانش را می دهد.
به گزارش آرباباخبر به نقل از آفتاب دل، با گذری در برخی از روستاها و مناطق محروم در مییابیم که شرایط مناسبی برای زندگی تعدادی از هموطنانمان وجود ندارد؛ شرایطی که شاید برای برخی از مردم قابل تصور نباشد.
«زیرپوست شهر» واژهای آشناست که بهکارگیری آن در موضوعات مختلف، حکایت از اتفاقات تلخ و شیرین دارد، این گزارش مربوط به خانواده پنجنفرهای است که سه پسرش به دلیل بیکاری مهاجرت به شهرهای دیگر را برگزیده و برای خود کار می کنند تا خرج زندگیشان را بدهند، اما در این طرف پدر و مادری پیر درد و رنج و بیماری، سختی و ناکامی، همه را یکجا در خود دارند و همه اعضای خانواده به نوعی با «درد» سرشاخ شدهاند.
محمد امین ملکی اهل روستای دولت آباد از مناطق محروم سنندج است که روزگارش را با همسرش که 60 سال سن دارد به سختی می گذرانند.
مسیر دسترسی به خانهاش سخت و صعبالعبور است از این رو باید پیاده بروم، فراسوی دیوارهای این روستا در میان حصار ستون های تنهایی، خانه ای سرد و بی روح بنا شده خالی از کانون گرم خانواده و در آن پیرمرد و پیرزنی ساکن شده اند که واژه مشترک آنها نبود حمایت است.
هر صبح که آفتاب از دیوار نم آورده ی این خانه سر می زند تا زمانی که خاموشی شامگاهی خانه زده شود چشمان همیشه منتظر مرد این خانه به در خیره می ماند تا شاید کسی برای دیدنش بیاید.
بیش از آنکه خانه باشد، شبیه دخمهای قدیمی است با دیوارهای ترک خورده، پنجرهای کوچک چوبی و دری که برای ورود به اتاق باید سرت را خم کنی، اینها تمام نمای بیرونی اتاق را تشکیل میدهد.
با رفتن به آنجاصدیقه خانم با گرمی از ما استقبال می کند و ما را راهی منزلشان می کند، با اینکه هیچی ندارند اما گرمای وجود و محبتشان سرتاسر از همه چیز است، دری چوبی که لقان لقان باز می شود و چهره از خانه ای باز می کند که تاریکی سراسر آن را گرفته است، صبح است اما گویی تاریکی شب در آن خودنمایی می کند، قدم که به خانه می گذاریم بشکه ای در کنار منزل با صدای چروک چروک آب در داخل تشت زرد رنگش برایمان شاید در نگاه اول جذاب باشد اما کمی که می گذرد صدایش اذیتت می کند اما آنها دیگر عادت کرده اند اینها برایشان هیچ معنایی ندارد، یخچال و گازی که در گوشه ای از خانه که تمامش به اندازه ی اتاقی 3 * 4 است .
چشم هایم را که میگردانم و به دیواره ها و سقف های فروریخته اش چشم می دوزم نگاهم به پیرمردی در گوشه ای از اتاق می افتد که نگاهش به پنجره دوخته و با همان حالت در خواب است به طوریکه در میان آن رختخواب کهنه و کثیف، تن رنجور و بیمارش را ضعیف و رنجورتر نشان میداد. همسرش صدایش می زند و به محض اطلاع از ورود ما با خوشحالی خوش آمدگویی می کند .
عنکبوتها بر روی سقف چوبی که تنها روزنه نورش هواکش کوچکی است که به خاطر جلوگیری از ورود سرما با نایلون پوشیده شده است، مشغول تار بستن بودند تا تاریکی این فضای غم آلوده و پررنج کاک محمد امین و همسرش صدیقه خانم را بیشتر و بیشتر کنند.
پدر و مادری کوشا و زحمتکش دیروز که به پیرمرد و پیرزن خمیده و حیران امروز بدل شده اند جز چشم بر در دوختن کاری از دستشان بر نمی آید و چه بسا باید در این حصار تنهایی روزهای یکنواخت و کسالت بار را در انتظار مرگ سپری کنند.
صدیقه خانم به رسم مهماننوازی دستانم را به مهربانی میفشارد و مرا به نشستن دعوت میکند، بعد از احوالپرسی کوتاهی با پیرمرد و همسرش، در گوشهای نزدیکترین جا به درب ورودی مینشینم...
زبانم از بیان حتی کلامی قاصر میشود و تمام سوالات در ذهنم به یکباره پرمیکشد، نمیدانم از کجا شروع کنم، چشمهایشان به لبانم خیره مانده و من ناتوان از بیان حتی یک کلمه...
انگار سالهای سال است که کسی به این سرای بیکسی آنها سری نکشیده، پیرمرد بیچاره با نگاهی که ترس و تردید را به خوبی میتوانی از آن بخوانی به چشمانم خیره شده است.
تلاقی چشمانش در چشمانم کافی بود تا عمق رنجسالهای سال زندگیاش در این شرایط را حس کنم و از ته قلب برای او و روزهای از دست رفتهاش ناآرام شوم.
محمد امین حکایت زندگی خویش را از بیماری مطرح کرد؛ با کمی دقت در رفتار وی و لرزش دستانش در حین صحبت و پفی که در چهرهاش وجود داشت، مشخص شد که بیماریش نیز جدی است و حتی قرصها که در زیر تخت قرار داشت، نشان میداد که آواز دهل از دور خوش است، در پس سیمای ظاهریاش غم سنگینی نهفته بود آره دستهای چروکیده اش و دست راستش که تنها بر اثر یک سهل انگاری سه انگشت از کار افتاده اش برایش باقیمانده بود لب به سخن گشود، از مشکلاتی که با این بیماری داشت صحبت کرد، از کمردرد شدید نیز که گریبانگیرش هست گلایه کرد؛ ناتوانی برای فعالیت در محیط کار و فقر هم از معضلات اساسی زندگی وی است.
وی از انسانهای معمولی که در اطرافش بودند و سالی چندبار سفر حج رفتند صحبت کرد اما در حین صحبتهایش به ورود درد و رنجی دیگر به زندگیاش اشاره کرد، که تحمل شنیدن آن سخت است.
از وقتی چشم گشودم در این روستا به دنیا آمدم و زندگیم را با کم و بیشش می گذراندم خداوند 5 فرزند را به ما عطا کرد سه فرزند پسر و دو دختر که به دلیل کمبود امکانات و نداشتن کار و زمین کشاورزی در این روستا هر سه پسرم به شهرهای دیگر رفته و در آنجا کارگری می کنند تا بتوانند بلک برای خود و خانواده شان روزی تهیه کنند و دیگر مجالی برای کمک به ما برایشان نیست، 5 سال پیش که مشغول چوپانی بودم بر اثر یک سهل انگاری ساده متاسفانه انگشت هایم را از دست دادم و از آن روز به بعد گوشه ای از این تختخواب زندگیم را می گذرانم و آرزوی مرگ می کنم.
تنها درآمد زندگی من و همسرم تنها ماهی کمتر از 100 هزار تومان است چون کمیته امداد ماهی 50 هزار تومان و یارانه دو نفر هم تنها درآمد زندگی ماست.
از صدیقه خانم که می پرسم میگویم توان کار کردن داری؟ میگوید: دوست دارم کار کنم اما با این شرایط که دارم در روستا کسی به من کار نمیدهد. آخر راستش را که بخواهید قادر به انجام هر کاری نیستم و به محض اینکه کمی خسته میشوم سرم به شدت درد میکند و چشمانم سیاهی میرود...
کاش حداقل میتوانستم عصایی برای بدن مریض همسر رنجورم باشم ولی افسوس که سرنوشت من هم تلخ و سیاهتر از زندگی او است.
آقای محمد امین که از این همه غمی که بر سینه همسرش شده اشک میریزید، دستان پینه بستهاش را به سمت اشکهای لگام گسیخته که بیاختیار بر صورتش سرازیر میشد میبرد تا از دید حاضران پنهان سازد ولی تلاشش بیفایده بود..
پیرمرد بیچاره با همسر مریضش را با کولهباری پر از غم و حسرت از اینکه در دنیایی با این همه پیشرفت و تکنولوژی باید با چنین شرایط سخت زندگی کنند به امید لطف مردمانی مهربان و خیر و حمایت دستگاههای حمایتی به امان خدا میسپارم و از روستا خارج میشوم.
تنها کمکی که توانستیم به صدیقه خانم و محمد امین با این همه مشکلات و مشقات که با آن دستوپنجه نرم میکند، کنیم بیان دغدغه و درد جانکاه زندگیاش است که شاید خیران به این مرد نظری کنند.
این خانواده نیازمند ترحم و دلسوزی نیستند، کمی درک میخواهند با یک مشت معرفت. معرفتی که شاید از چشمه دل همیشه جوشان از مهر و محبت تو هموطن نیکوکار جوشیدن گیرد و سقفی امن برای گذران باقی زندگی حیاتی آنان در این دنیای خاکی و توشهای بزرگ برای قیامت تو.....
برچسب ها :
خانواده محروم کردستانییارانهمناطق محرومنظرات کاربران :
دیدگاه های ارسالی شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
- بارشهای اخیر مشکل جیرهبندی آب در بانه را برطرف کرد
- شهردار بانه انتخاب شد
- توقیف ۲۲ هزار جوجه یک روزه در بانه
- حادثه رانندگی در بانه ۲ کشته برجا گذاشت
- برداشت گردو از باغات روستای ابولحسن بانه
- عملیات آبرسانی به ۶ شهر کردستان در حال اجرا است
- توزیع ۲۰۰ بسته نوشت افزاری و بهداشتی به دانش آموزان نیازمند بانه
- وعدههای بایگانی شده برای دولت جدید/ وقت تلف شده احداث منطقه آزاد تجاری را چه کسی پاسخگوست؟
- کاهش ۴۰ درصدی میزان ورودی آب به سد قشلاق/ خط انتقال آب سد آزاد به تصفیهخانه سنندج اواخر خرداد سال آینده افتتاح میشود
- 56 هزار متر از شبکه سیمی برق فشار ضعیف بانه به کابل خودنگهدار تبدیل شد
فواد طاهری [دوشنبه 22 آذر 1395 | 08:01] پاسخ
سلام و ادب و احترام
لطفا شما تلفن یا موبایل یا هر چیزی که بتوان با آنها تماس گرفت و هدیه ای ناقابل به صورت ماهانه تقدیمشان کرد را بهم بدید.
سپاسگزارم
09128188746