دوشنبه 29 بهمن 1397 / 11:31|کد خبر : 3658|گروه : سياسي

گفتگو با مادر شهید محمد قادری:

شهیدی کوچک با آرزو های بزرگ در راستای خدمت به کشور

شهیدی کوچک با آرزو های بزرگ در راستای خدمت به کشور

شهید محمد قادری هرچند در کودکی به شهادت رسید ولی آنچه که عیان بود ، علاقه و تلاش وی به فراگیری علم و دانش در راستای خدمت به پیشرفت و اعتلای نظام اسلامی و کشور عزیزمان ایران بود که در نهایت مین های به جا مانده دوران دفاع مقدس که توسط گروهکهای ضد انقلاب کار گذاشته شده بودند ، امانش نداده و در نهایت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

به گزارش آرباباخبر ، شهید محمد قادری در اولین روز از نوروز سال 1364  در روستای یعقوب آباد شهرستان بانه  دیده به جهان گشود و در یك خانواده مذهبی  رشد و نمو یافت . هدیه ای از جانب خداوند آن هم در اولین روز از بهار نومید فرزندی را می داد که هر خانواده ای آرزوی داشتنش را داشت .

 

طلوع دل انگیز اودر اول  فروردین ماه ، سال 1364 بود .او در خانواده ای متولد شد که یاد خدا و دین مبین اسلام عطر لحظه های راز و نیازشان بو د .

 

پدرش "صالح قادری" در روستای یعقوب آباد مثل همه روستانشینان به کشاورزی مشغول بود و چون ایران اسلامی از جانب دژخیمان مورد هجوم واقع شده ، به دلیل جنگ و نا امنی  همچنان مردمان روستا ها و مناطق مختلف کشور در محرومیت و فقر به سر می بردند ولی پدران برای اینکه خانواده شان گرسنه نمانند با هر سختی که بود بر روی زمین های ناهموار کار می کردند تا شاید فرزندشان در آینده برای خودش و جامعه مفید باشد و پدر شهید قادر هم از این امر مستثنی نبود ، البته مادرش هم به كارهاي خانه مشغول بود. "محمد" کودکی شاد و پرجنب و جوش و جسور بود به گفته مادرش ، وی از نظر فکری و رفتار از هم سن و سالانش بزرگتر بود و همیشه دوست داشت در بین مردم باشد و عجله زیادی برای باسواد شدن و فرگیری علم و دانش داشت .

 

مادر شهید می گوید : شهید محمد قادری  دوران كودكي را مانند ديگر سایر كودكان در دامان خانواده و با محرومیت و فقر گذراند ، وقتی بچه  ای متولد می شود بر گوش وی اذان و قرآن خوانده می شود و محمد از طفولیت با صدای اذان و قرآن آشنا بود و آرام می گرفت و همین سبب شد که وقتی پا گرفت و کم کم داشت راه می رفت با پدرش که برای نماز و دیگر مراسمات به مسجد می رفت ، همراه شود و به مسجد  برود و این علاقه به قرآن و مسجد در شخصیتش شکل گرفته بود .

 

وی افزود : در مهرماه 1370 همزمان با بازگشایی مدارس ، شهید محمد قادری در سن شش سالگی با نشاطی کودکانه پا به محیط با صفای مدرسه نهاد و بر اساس گفته های معلم و همکلاسی هایش  محمد از همان روزهای اول مدرسه ، دانش آموزی منظم ،  فهمیده ، بااخلاق ،با فهم و شعور و پرتلاش برای یادگیری و در نهایت فردی  اجتماعی بود که در فکر کودانه اش برای پیشرفت و آبادانی کشور نقشه ها داشت .


 

مادر شهید محمد قادی گفت : محمد در كودكی ذكاوت و هوش و علاقه به مسائل دین و مكتب، توجه هر کسی را متوجه خود می كرد. در كودكی نماز را فرا گرفت و در 6 سالگی وارد مدرسه شد. از همان موقع منش خوب و حیا و شرم زیاد در وجودش بود. در كلاس اول ابتدایی بود که هر روز توسط معلمش مورد تشویق قرا می گرفت و وقتی مدرسه تمام می شد ، در منزل بدون اتلاف وقت درس هایش را مرور می کرد و منتظر می ماند که زود روز دیگر فرا رسد و دوباره به محیط خوب مدرسه بازگردد .

 

 خانم سلیمی مادر گرامی شهید افزود : پسرم به گونه ای در دل فامیل ،  مردم و دوستانش جا باز کرده بود که هر وقت به جایی می رفتیم اگر محمد با ما نبود ناراحت می شدند و جویای احوالش بودند و تحت هر شرایطی می خواستند که فرزندم با آن مهمانی یا مراسم بیاید و از شیرین کاری ها و خوش زبانی هایش استفاده کرده و دیداری تازه کنند .

 

این مادر شهید ادامه داد : زندگی در خانواده مذهبی وسنتی و وجود مشکلات اقتصادی ،فرهنگی و...که آن روزها اکثر خانواده های بانه ای و  ساکن درمناطق محروم مانند  روستا ها از آن رنج می بردند، مانع نشد تا فرزندی با خدا و خوش گفتار و مفید برای جامعه تربیت نکنیم هرچند تقدیر این بود که بیشتر از این شاهد بزرگ شدنش نباشیم .

 

وی افزود : پدر شهید قادری آدمی بسیار متدین و معتقد بودند. به طوریکه تمامی خانواده از جمله پسرشهیدم  همواره به وی به مسجد می رفت و یا وقتی بر روی زمین کشاورزی کار می کرد و صدای اذان را می شنید دست از کار کشیده و به ما می گفت وقت نماز است شکر خدا کردن بالاتر و مهمتر از کار است و لازم است برای شکرگذاری از خداوند نماز را سر وقت به جا بیاوریم . 

 

مادر شهید بیان کرد : هرچند در روستای ما شرایط تحصیل بسیار سخت بود وی محمد   از همان سن کودکی (پنج سالگی)  با رفتن به مسجد از امام جماعت و طلبه ها  آموختن و یادگیری قرآن را   بشکل جدی  دنبال می کرد  و همواره فرزندم می گفت مادر دوست دارم هرچه سریعتر یاد بگیرم و کاره ای شوم تا همه را از این فقر و محرومیت خلاص کنم .

 

وی تاکید کرد : محمد همیشه از وضعیت تنگدستی ما و دیگر مردم روستا بسیار ناراحت می شد و در بین حرف زدنهایش مشخص بود که برای آینده نقشه های بزرگی دارد هرچند سنش کم بود ولی افکار بلند و آینده نگری داشت . 

 

در ادامه مادر شهید اذعان کرد : هیچگاه یادم نمی رود وقتی هواپیماهای رژیم خونخوار بعثی بربالای سرمان در یک آن حاضر می شدند محمد مثل همه ما که سراسیه می شدیم و به پناهگاه می رفتیم ،  اینگونه دستپاچه نمی میشد و می گفت مادرجان وقتی خدا نخواهد مشکلی پیش نمی آید ، این حرفها از پسر 6 ساله  کمی برایمان عجیب غافل از اینکه پسرم چند سال از سنش بزرگتر بود و خوب همه چیز را درک می کرد .

 

خانم سلیمی از نحوه به شهادت رسیدن فرزندش گفت و ادامه داد : اون روز را خوب به یاد دارم یک روز زیبای بهاری و همه جا سرسبزی و طبعتی ناب دل انسان را شادمان می کرد ولی افسوس که اون بهار برای من و خانواده ام شد ماتم و عزا و گریه برای پسری که در بحبوحه شادی های کودکانه اش برای همیشه چراغ زندگیش خاموش شد .

 

یک روز تعطیل بود و بچه ها به مدرسه نمی رفتند محد درسهایش را کامل خونده بود و بعد از اجازه گرفتن از من برای بازی کردن با دوستانش که گله هایشان را برای چرا کردن به اطراف روستا برده بودند رفت ، در روستای ما و همه روستاهایی که به نوعی درگیر با دشمن و ضد انقلاب بود با حمله رزمندگان به آنها و پاکسازی منطقه از لوث این جنایتکاران ، گروهکها را بر این داشت که از هر روستا و پایگاهی که رانده می شدند منطقه را مملو از مین ضد نفر می کردند و تا آسیبی به رزمندگان و نیروهای ایرانی وارد کنند و روستای ما هم از این حیث مستثنی نبود .

 

هرچند پاکسازی هایی در کشور برای مناطق آلوده به مین صورت گرفته بود ولی بودند از این آهن پاره ها که زیز زمین می ماندند ، بلای جان خانواده ها می شدند و از قضای روزگار از بین چند نفری از بچه ها که در منطقه بازی می کردند پای محمد بر روی یکی از این مین های ضد انقلاب می رود و فقط در آن لحظه صدای مهیبی به گوش رسید به سرعت و هرسان به طرف صدا رفتم و تا خودم را رسوندم به محل حادثه  یک ماشین با سرعت راه افتاد به طرف شهر و دیدم پدر محمد و چند نفر از اهالی در ماشین هستند  فورا احساس بسیار بدی هم دست داد دلم خبر داده بود محمد من است از کسانی که جمع شده بودند پرسیدم همه گفتند پسرت با بچه ها بازی می کرد که این اتفاق افتاد و چون تلفن و ماشین در دسترس نبود با پای پیاده راه افتادم برم شهر تا بینم پسرم حالش چطوره که مردم روستا مانع شدند و گفتند پدرش باهاشه تو رو می خواد چکار و با همان حال من را بردند خانه و با کلی گریه و زاری صبح را به ظهر رساندم و در آن موقع ماشین از شهر برگشت و آن زمان برای من خبر شهادتش را آوردند ، انگار دنیا بر سرم ویران شده ، روز بسیار سختی بود هرگز ان روز از خاطرم پاک نخواهد شد و محمد جانم با جثه کوچکش متاسفانه به همه آرزوهایی که داشت نرسید و عاقبت در هشتم اردیبهشت ماه سال 1371 به شهادت رسید .

 

این از خدا بی خبران (گروهکهای ضد انقلاب ) مین را طوری زیر زمین جاساز کرده بودند که اگر هم تفحص کنند پیدا نشود و این مین بلایی بر سر پسرم آورده بود که پدرش نگذاشت که حتی صورت فرزندم را  برای آخرین بار ببینم و برای همیشه با محمد خداحافظی کنم ، این حادثه خیلی روی من و خانواده ام تاثیر گذار بود تا سالها با یاد محمد روز را شب و شب را به روز می رساندیم ولی همیشه یاد خدا و شکر گزاری حق تعالی از یاد و ذهنمان فراموش نمی شد هرچند داغ از دست دادن پسرم سخت بود ولی بعد از مدتی پدر محمد هم تصادف کرد و برای همیشه به سوی محمد شتافت و ما ماندیم و یک دنیا غم و غصه فقدان پدری مهربان و پسری با خدا که هر دو آسمانی شدند .

 

در پایان مادر این شهید اضافه کرد : دیگر تحمل ماندن در روستای یعقوب آباد را نداشتیم و سال 94 به سوی شهر رهسپار شدیم ولی برای دیدار با پدر خانواده و پسرشهیدم همیشه به روستا می روم و ساعت ها کنار مزارشان قران می خوانم و برایشان دعا میکنم .

 

 

 

 

انتهای پیام/



برچسب ها :

شهید محمد قادریروستای یعقوب آبادبخش نمشیر بانهشهدای بانهمین های ضد انقلابشهدای دانش آموزی

نظرات کاربران :

PDO Query Error